آغوش خواستم...گفت:"ممنوع است"...
بوسه خواستم...گفت:"ممنوع است"...
نگاه خواستم... گفت:"ممنوع است"...
نفس خواستم...گفت:"ممنوع است" ....
حال پس ازآن همه سال دیکتاتوریˏعاشقانهˏ
بایک بطری پر از گلابˏآمده بر سر خاکم
و به آغوش می کشد با هرچه بوسهˏسنگ سرد مزارم را
و چه ناسزاوار عکسی را که بر مزارم به یادگار ماندهˏنگاه می کند
و در حسرت نفس های از دست رفته
ˏبه آرامی اشک می ریزد.
وقتی ماهی هایی رو میبینم که از آب میفتن بیرون تند تند دهنشونو باز و بسته میکنن انگار قصد دارن با هوا تشنگیشونو برطرف کنن یاد خودم میفتم وقتی که از خودم بیرون میفتم و احساس خفگی و تنهایی میکنم
گاهی دلت میخواد برای یکی مسیج بدی و باهاش درد دل کنی ولی هر چی لیست کانتکت هاتو نگاه میکنی پیدا نمیکنی اونو
آخه آدم شماره خودشو و آدرس خودشو هیچ وقت سیو نمیکنه
هیچ وقت یادت نمیاد که خودتو باید کجا پیدا کنی