به پیش روی من تاچشم یاری می کند دریاست
چراغ ساحل آسودگی ها در افق پیداست
درین ساحل ـ که من افتادم.خاموش ـ
غمم دریا
دلم تنهاست!
وجودم بسته در زنجیر خونین تلعق هاست!
خروش موج با من می کند نجوا
که(( هر کس دل به دریا زد
رهایی یافت!....................
.......هر کس دل به دریا زد
رهایی یافت!............))
مرا آن دل که بر دریا زنم نیست
زپا این بند خونین بر کنم نیست !
امید آن جان خسته ام را
به آن نادیده ساحل افکنم نیست!
٪٪ فريدون مشيري٪٪
با تو از حادثه ها خواهم گفت گریه این گریه اگر بگذارد
گریه این گریه اگر بگذارد با تو از روز ازل خواهم گفت
فتح معراج غزل کافی نیست باتو از اوج غزل خواهم گفت
مینوسم همه ی هق هق تنهایی را
تا تو از هیچ به آرامش دریا برسی
تا تو در همهمه همراه سکوتم باشی
به حریم خلوت عشق تو تنها برسی
می نویسم مینویسم از تو تا تن کاغذ من جا دارد
با تو از حادثه ها خواهم گفت گریه این گریه اگر بگذارد
مینویسم همه ی با تو نبودن ها را
تا تو از خواب مرا به با تو بودن ببری
تا تو تکیه گاه امن خستگی هام باشی
تا مرا باز به دیدار خود من ببری
می نویسم مینویسم از تو تا تن کاغذ من جا دارد
با تو از حادثه ها خواهم گفت گریه این گریه اگر بگذارد